فاطمه الزهرا ، علی المرتضی عروسی بدون نغمه یک نخ از چادر عروسشمرضیه عاطفی

عرش را با ماه و با خورشید روشن کرده اند
آسمانی ها لباس نور بر تن کرده اند
عالم افلاک را گلزار و گلشن کرده اند
با حریرِ ابرها راهی معیّن کرده اند
شد خدا بانی و عاقد حضرت پیغمبر است
لحظه پیوستن "نادعلی" و "کوثر" است

سر به زیر و عشق دارد در نگاهش انعکاس
با وقاری فاطمی، محجوب، با احساسِ خاص
می درخشد بر سرش یک تاج گل از جنس یاس
کوری چشمانِ بدخواهان بخوان "توحید" و "ناس"
گفت پیغمبر برای من همین شد افتخار
"لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار"

زیر لب میگفت زهرا: هست همتایم علی
شد ولیُ ألله و یار هر دو دنیایم علی
قامتش ألله اکبر دارد آقایم علی
رخت دامادی چه می آید به مولایم علی
خواند "أنکحتُ و زوّجتُ" پیمبر خطبه را
حضرت زهرا بلی را گفت به شیرخدا

لحظه دیدار بود و عشق، نابِ ناب شد
دست پیغمبر وساطت کرد و فتح الباب شد
مصحف و نهج البلاغه عاشق و بیتاب شد
قندِ عالم در دلِ زهرا و حیدر آب شد
دست در دست هم آوردند و شد حبل المتین
حضرتِ أمّ أبیها با أمیرالمؤمنین

در زمین پیچید عطر عود و اسپند و گلاب
در نخستین لحظه پیوند غیرت با حجاب
چشم زهرا خیره شد بر چشم های بوتراب
شد جهازش آینه، مهریه اش قرآن و آب
دست خالی آمدم! آمد خدا عیدی به دست
یک نخ از چادر عروسش را بگیرم کافی است!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]