در آغوشش بگیرم چون بیابانی که باران را
به غایت دوست دارم مرقد شاه خراسان را
شبیه کودکی بی اختیار و شاد می گردم ...
رواق و صحنها، گلدستهها، ایوان به ایوان را
شبی چون مویِ لیلی که رها در باد میرقصید
منِ مجنون میان صحن دیدم ریسه بندان را
یکی با لهجهای که من نمیفهمم سخن میگفت
ولی او خوب میفهمد زبان دردمندان را
به شوق آن سه باریکه به زائر گفته میآید
حریصم، تا که تقدیم قدم هایش کنم جان را
به لطف زائرانش شهر ما از عشق لبریز است
بگو یعقوب آید سرمه سازد خاک سمنان را