حجت المهدی ولادت بدون نغمه ناز چشمان تومرضیه عاطفی

می نشینم گوشه ای و آهِ حسرت میکشم
گوشه-چشمی از تو را عمریست منّت میکشم

از ازل «قالوا بلی» گفتم برای دیدنت
سال ها بر دوش خود بارِ امانت میکشم

مهزیارت بی تو شد آواره؛ امّا بی تو من
این نفس هایِ کذایی را چه راحت میکشم!

خوشبحالِ عاشقی که گفت با عجز و نیاز
ناز چشمان تو را محض عبادت میکشم

عهد بستم با تو، امّا نفْس عهدم را شکست
اینچنین در وادیِ عصیان اسارت میکشم

تا که آقا! سر به زانوی تو روزی جان دهم
روز و شب بر لوح دل نقشِ شهادت میکشم

در خیالاتم تجسّم میکنم رویِ تو را
رنجِ بسیاری از این طرزِ زیارت میکشم

باز هم یکسالِ دیگر باعثِ زحمت شدم
نیمه شعبان که می آید خجالت میکشم!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]