حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه یارِ غایب از نظرمرضیه عاطفی

با نگاهی از کرَم سرشار، حالم را بپرس
خسته ام؛ این روزها بسیار حالم را بپرس

رو به سمت جمکرانت باز هم تب کرده ام
سوختم در حسرتِ دیدار، حالم را بپرس

کاش راهِ خیمه گاهت را بلد بودم ولی
راه را گم کرده ام انگار؛ حالم را بپرس

خاک پایِ مهزیارت هم نخواهم شد، ولی؛
در دعای عهد، پایِ کار، حالم را بپرس

در زمان غفلت و در حینِ معصیت که نه!
یک شبی در حالِ استغفار، حالم را بپرس

از تو دارم انتظار و داری از من انتظار
گرچه هستم مایهٔ آزار، حالم را بپرس

مهدیِ زهرا کجایی؟! یارِ غایب از نظر!
سخت از عشقت شدم بیمار، حالم را بپرس

پُر توقّع نیستم، اما اگر مقدور بود
سمتِ من گاهی قدم بردار، حالم را بپرس

بی نهایت ناخوش احوالم؛ بیا و لااقل
چشم در چشمم، فقط یکبار، حالم را بپرس!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]