فاطمه الزهرا شهادت ، بستر بدون نغمه قطره قطره آب شدیعلی اکبر نازک کار

شبیه شمع در این چند سال زندگیت
تمام زندگیم! قطره قطره آب شدی
میان آتش بغض سپاه دوزخیان
به جرم عشق علی، سوختی؛ کباب شدی

برای مردم پر کینه مدینه چقدر
به دست خسته خود نیمه شب دعا کردی
دلت شبیه دل من گرفته از دنیا
که بین گریه اجل را فقط صدا کردی

بتاب بر شبم ای ماهِ در خسوف علی
تمام دلخوشی من چه گوشه گیر شدی
در این سه ماه، نه انگار که سه قرن گذشت
جوان خانه حیدر! چقدر پیر شدی

مگر غریبه تر از فضه ات شدم بانو؟!
مگر که محرم زن نیست شوهرش همه جا
بیا به جای کنیزت صدا بزن یکبار
برای حاجت خود همسر غریبت را

قدم قدم همه جا خاطراتمان پهن است
گرفته خانه در آغوش، رد پای تو را
نداشت طاقت خوشبختی مرا آن میخ
گذاشت بر دل من داغ خنده های تو را

از آن لبی که ز من خواهشی نکرده، بخند
بخند و غصه این کوه درد را کم کن
برای مرگ علی این سکوت تو کافی است
تو را به چادر خاکی نگو حلالم کن

تو غصه دار حسینی، درست؛ اما من
تمام دل نگرانیم غصه حسن است
حریف بغض حسن نیستم؛ بگو چه کنم؟
اگرچه حیدر تو مرد جنگ تن به تن است

بدان بدون تو دیگر در این زمانه کسی
به غیر چاه علی را صدا نخواهد کرد
اگر بمانی، اگر هم ز پیش من بروی
مرا خجالتِ از تو رها نخواهد کرد

ولی بمان که به امید زنده ماندن تو
هنوز هم سرپا هستم، ای زمین گیرم!
بمان و قوت زانوی بی توانم باش
ببین تقاص غمت را چگونه میگیرم

منی که تاب شنیدن نداشتم حتی
حدیث غارت ناموس یک یهودی را
ببین فلک به چه روزی مرا دچارم کرد
که مرگ، آرزوی هرشبم شده حالا

تو بین شعله نشستی ولی دل من سوخت
گرفت داغی مسمارِ در توان مرا
رسیده جان به لبم، با که گویم این غم را؟
که پیش چشم ترم میزدند جان مرا

هنوز باور من نیست که زمین خوردی
میان همهمه و ازدحام در کوچه
برای اینکه فقط بشکند غرور مرا
شکست دست تو را یک غلام در کوچه

شدند کوچه و دیوار و میخِ در همدست
برای اینکه شوم تا ابد بدهکارت
خودت بگو به پیمبر که کم نذاشته ام
تمام هستی حیدر! خدا نگهدارت

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]