فاطمه الزهرا شهادت ، بستر بدون نغمه عَجّل وَفاتیرضا قاسمی

حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن

یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریه‌هایت تر نکن

گرچه سوزاندند باغم را؛ بهشتش کن؛ بمان
خانه‌ای که سوخت را با داغ، خاکستر نکن

آهِ دودآلوده‌ی آیینه‌ی دق را نبین
روبروی آن نرو؛ دیگر نظر بر در نکن

با تنورِ خانه‌ی خود آشتی کن؛ نان بپز
حسرتِ دستاس را دستِ نوازشگر نکن

دست‌پختت را نخوردم چند وقتی می‌شود
همسرت را بیش از این محروم، از همسر نکن

آه، ای خورشید! پشتِ ابرِ روبندت نرو
آه، ای مَحرم! کنارم چادرت را سر نکن

جای این «عَجّل وَفاتی»‌ها شفایت را بخواه
مرغِ باغِ آرزوهای مرا پرپر نکن

سنّ و سال کودکانت را ببین و رحم کن
مادری کن؛ خانه‌ام را زود، بی‌مادر نکن

از امانت‌داری‌ام شرمنده‌ام دخترعمو!
خوب شو دیگر؛ مرا مدیونِ پیغمبر نکن

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]