دفاع مقدس - - -بدون نغمه میزبانش فرشته ای با چندوحید عظیم پور

خاطره مادر ۴ شهید با امام

روی تختی ست در بهشت انگار
میزبانش فرشته ای با چند
قاب عکسی که زیر بالش داشت
توی آن عکسها پر از لبخند

گفت: خب خواهرم بگو چه خبر
کمی از آسمان بگو با ما
پسرانت چطور پر زده اند؟
از پر و بالشان بگو با ما

 بعد اتمام صحبت آقا
پیرزن لحظه ای تبسم کرد
یک به یک صورت پسرها را
توی ذهن خودش تجسم کرد

 بعد هم دستپاچه سرگرم
آن تصاویر زیر چادر شد
اولین عکس را که بیرون کرد
لحظه ای چشم رهبرش پر شد

 اسم این محسن است میبینید
پسر اولم فدای حسین
دومی هم محمد است آقا
قد و بالاش زیر پای حسین

 سومی ... سر گرفت بالا دید
که عبای امام میلرزد
دید دارد شدید میگرید
شانه هایش مدام میلرزد
 
عکسها را به زیر چادر برد
گفت: آقا چرا غم انگیزی؟
من فقط چارتا پسر دادم
که نبینم تو اشک میریزی

با‌ خودم فکر میکنم حالا
چند ام_البنین در ایران هست
توی راه خدا و دین و وطن    
واژه عشق مشتشان را بست

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]