فاطمه الزهرا شهادت بدون نغمه غریب ترین مردمحمد بیابانی

تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم

کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم

به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم

علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم

به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم

برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم

مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که مِن بعد با شکست عجینم

تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]