علی السجاد شهادت بدون نغمه آب می بینی ومحمد بیابانی

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
آخری نیست بر این گریه بی پایانت

آب می بینی و طفل و گُل و سقا و جوان
بیشتر می شود انگار غم پنهانت

زهر هرچند که یک روز به دادت آمد
تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت

غیر زینب چه کسی درد تو را می داند
که چه آورده خرابه به دل ویرانت

سخت سوزاند دلت را غم آن جسم کبود
خواهرت بود که جان داد روی دامانت

زخمی بزم شراب است دلت، بیخود نیست
که چهل سال نکرد اشک دوا درمانت

خیزران تا که به دستان کسی می بینی
درد می گیرد ناگاه لب و دندانت

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]