باقر العلوم شهادت بدون نغمه می شود نیزه دید و اشک‌نریخت؟مهدی نظری

اقر علم مصطفی هستم
وارث حلم انبیا هستم
ساکن عرش کبریا هستم
از اهالی کربلا هستم
سینه ام‌ از غم و بلا چاک است
سنگ روی مزار من خاک است

نورم از نور حضرت زهراست
پدر من شفیع روز جزاست
عشق من در تمامی دلهاست
جد من آفتاب عاشوراست
سینه ام مملو از تب عشق است
مکتبم چونکه مکتب عشق است

قطره قطره شبیه بارانم
من امام حدیث و قرآنم
از همان کودکی پریشانم
بسکه با گریه روضه میخوانم
اشک جاری و سوز و گریه منم
چونکه همبازی رقیه منم

همه خاطرات من درد است
زندگی و حیات من درد است
دفترم که دوات من درد است
تا قیامت بساط من درد است
آفتاب غمم غروب نداشت
عمر من لحظه های خوب نداشت

من خودم مشک پاره را دیدم
گلوی شیرخواره را دیدم
غارت گاهواره را دیدم
تن روی قناره را دیدم
ارباً اربای اکبر آبم کرد
زخم پهلوی او کبابم کرد

علم افتاد و عمه جان افتاد
ناگهان دیدم آسمان افتاد
تازیانه به جانمان افتاد
روی جسم همه نشان افتاد
قسمتم زخم خار صحرا شد
روی عمه شبیه زهرا شد

می شود نیزه دید و اشک‌نریخت؟
روی مقتل رسید و اشک نریخت؟
میشود دل برید و اشک نریخت؟
از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟
دیدم از تل تنی که لرزان شد
وقتی افتاد نیزه باران شد

من خودم قتل شاه را دیدم
خیمه بی سپاه را دیدم
عمه بی پناه را دیدم
من خودم قتلگاه را دیدم
پدرم‌ را اسیر تب دیدم
روزها را تمام، شب دیدم

گریه های رباب را دیدم
ناقه بی رکاب را دیدم
کل بزم شراب را دیدم
محمل بی حجاب را دیدم
در دلم زخمهای دشنام است
قاتل من خرابه شام است

روی دست گلی سر بابا
دختری مثل مادر بابا
پای او بود منبر بابا
سر به او گفت: دختر بابا!
می برم با خودم تو را بابا
چشم خود را ببند با بابا

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]