باقر العلوم شهادت بدون نغمه هفتِ ذی الحجّهمحسن کاویانی

یکبارِ دیگر هفتِ ذی الحجّه
آمد ولی حالا مزار تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنار تو

از غربتت هرسال میسوزم
وقتی کمی فرصت نمی ماند
وقتی که حتی یک نفر روزِ
هجران تو پیشَت نمی ماند

صحن تو بوی کربلا دارد
عاشق فقط میفهمد این بو را
بین تمام گریه های خود
بین زیارت های عاشورا

میخواهم امشب شاعرت باشم
رخصت بگیرم از نگاه تو
هر بندبندش نور خواهد شد
شعری که باشد در پناه تو

از نسل باران از دو خورشیدی
بابای تو یک شیر زن دارد
خون رگت تنها حسینی نیست
تو مادرت خون حسن دارد

قدر تو را خورشید می داند
عطر تو در تورات می ماند!
عشق از نگاهت باده می نوشد
علم از شکوهت مات می ماند

من شک ندارم بی نگاه تو
هر عالِمی خودکامه خواهد شد
من شک ندارم با نگاه تو
دیوانه هم علامه خواهد شد

از آسمانت نور می بارد
بر دفتر  شیخ کُلینی ها
تاریخ هم پای تو می گرید
در کاروانی از حسینی ها

در کودکی دیدی هزاران غم
حتی تمام جنگ ها را هم
از کربلا تا کوفه می دیدی
خون گریه های سنگ ها را هم

آن روزهای سرد پاییزی
دست قضا همبازی ات را بُرد
داغ سه ساله داغ سنگینیست
سنگین تر از دستی که بر او خورد!!!

******
شاعر شدم تنها به عشق تو
تا شعر من با بودنت باشد
شعرم کُمیتی می شود آقا
وقتی صِله پیراهنت باشد ...

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]