علی الرضا ولادت بدون نغمه در صحن انقلاب دلم، انقلاب كنمحمد قاسمی

از بس شب ولادت تو شاد مي شود
از بندِ غصّه، قلب من آزاد مي شود

اين شهر غم گرفته ی تاريك و سوت و كور
از بركت قُـدوم تو آباد مي شــود

ورد زبان من شده، "المُستغاثُ بِكْ"
آقا بگو كه نوكرت امداد مي شود ؟

تا زودتر به بند كِشد، گردن مرا
زلفت، سوار مركبي از باد مي شود

فهميدم از حكايت آهوي قصّه ات
گاهي شكار، ناجيِ صيّاد مي شود

شيرين ترين زيارت مايي كه زائرت
در بيستون عشق تو فرهاد مي شود

حس مي كند به اوج رهايي رسيده است
هر كس كه جلد صحن گُهرشاد مي شود

در صحن انقلاب دلم، انقلاب كن  
وقتي كه حرفِ پنجره فولاد مي شود !

بي اختيار رو به ديار تو مي كند
بيمار ما كه وضعيتش حاد مي شود

با "ربّ لاتذرني" فيروزه هاي تو
اهل عقيده، صاحب اولاد مي شود

نقّاره مي زنند، صدايش كه مي رسد
مضمون براي اين غزل ايجاد مي شود

اينجاست آن مكان مقدّس كه سگ در آن
آدم اگر نگشت، پَري زاد مي شود

فرداي حشر هم نفس زائر رضاست
هر كس كه تحت قبّه ی او ياد مي شود

شيرين تر از نبات شود طعم زندگيْش
هر كس که در حریم تو داماد مي شود

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]