علی الرضا ولادت بدون نغمه السلام و علیک یا سلطانسید حسن رستگار

حرف دکتر هنوز مثل پتک
میزند بر سرش حقیقت را
دل و عقلش ولی نمی خواهند
بپذیرند واقعیت را

راهرو، مارپیچ طولانی
شده دهلیزهای تو در تو
یک نگهبان نهیب زد:آقا
به کجا میروید ؟ اما او

وارد آخرین اتاق شد و
بغض خود را به خنده ای پوشاند
کودکش را گرفت در آغوش
سخت او را به سینه اش چسباند

در و دیوار و تخت بیماری
نفسش را گرفته اند انگار
مثل کپسول اکسیژن بی جان
همسرش تکیه داده بر دیوار

چشمهایش سوالهایی سخت
مرد ماندست و بی جواب شده
چه بگوید ؟ بگوید ای مادر
همه هستی ات جواب شده؟

میزند از اتاق بیرون تا
باخودش خلوتی دوباره کند
با خودش اندکی قدم بزند
با خودش باز فکر چاره کند

بی هدف پرسه در خیابانها
کار چندین و چند ساعت شد
دنگ دنگی سه چار بار نواخت
چشم او خیره روی ساعت شد

وسط جمعیت به خود آمد
روبروی طلا ترین ایوان
دست بر سینه بغض او وا شد
السلام و علیک یا سلطان

سالها بعد در همان نقطه
دختری در حریم آن سلطان
دست برسینه مثل بابایش
خیره مانده به زردیِ ايوان

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]