فاطمه الزهرا شهادت ، کوچه بدون نغمه در کوچه ای شد راه بندان گریه کردممحسن حنیفی

در کوچه ای شد راه بندان گریه کردم
با روضه زهرا فراوان گریه کردم
 
تصویر جنگ سنگ و شیشه دردناک است
میزد به پشت شیشه باران، گریه کردم
 
من با لهوف روضه هایش خو گرفتم
با خط به خط بیت الاحزان گریه کردم
 
در اوج گریه روضه را انکار کردم
آتش برایش شد گلستان، گریه کردم
 
دیدم که زیر روسریش گریه می کرد
من نیز چندین بار پنهان گریه کردم
 
وقتی صدای گریه ام میرفت بالا
با آستین در بین دندان گریه کردم
 
شد روضه ی غسلش تمام و مثل زخمش
من بعد از آن روضه کماکان گریه کردم
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]