نقشه های فرارِ خود را چید
گوشه ی تاج و تخت را بوسید
رفت دیوِ سیاهی وُّ خورشید...
جا برایِ طلوعِ خود وا دید
یک قدم مانده تا بهار شود
دشت لاله بنفشه زار شود
شاه رفت و امید ما آمد
خبر از یارِ آشنا آمد
ساده و بی برو بیا آمد
نه رضا عاشقِ رضا آمد
کوچه ها را گل و گلاب گرفت
کشورم بویِ انقلاب گرفت
او پیام آورِ رهایی بود
این کلام و نَفَس ولایی بود
التیامِ غمِ جدایی بود
وَ امامِ شهیدهایی بود
که دو چشمانِ خیسِ مادرشان
مانده در انتظارِ پیکرشان
مادر امَّن بجیب میگفت و
با خودش از شکیب میگفت و
روضه هایِ حبیب میگفت و
از حسین غریب میگفت و
بدنی که کفن نداشت خدا
شاهِ ما پیرُهن نداشت خدا
شاهِ ما این امیرِ بی کفن است
شاهِ ما این شهیدِ پاره تن است
جایِ سَر نیزه بَر لب و دهن است
قاریِ رویِ نِی...چه خوش سخن است
شاه یعنی حسینِ بی لشکر
پایِ سَر ندبه خواندنِ خواهر