رقیه سادات - - -بدون نغمه آیینه بود و هر قدم ازکینه ها شکستوحید کردلو

قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
 
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود
 
در انزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام روز و شبش اشک و آه بود
 
پشت ستم شکست ز طوفان گریه اش
او یک تنه برای خودش یک سپاه بود
 
با آنکه نور ماه به چشمش نمی رسید
گلدسته های نیزه برایش پناه بود
 
آیینه بود و هر قدم از کینه ها شکست
این سنگ ها تقاص کدامین گناه بود؟
 
مرگ رقیه خورد رقم در خرابه! نه!
شاید زمان رد شدن از قتله گاه بود
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]