قمر بنی هاشم شهادت بدون نغمه مرا هر آینه ذخرالحسین میخواندندمحسن حنیفی

برای آینه بودن که انتخاب شدم
چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم
 
مرا هر آینه ذخرالحسین میخواندند
دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم
 
امان که مشک تهی آب روی من را ریخت
من از خجالت لبهای تشنه آب شدم
 
ابوتراب شدم تا به خاک افتادم
اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم
 
چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد
که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم
 
بجای دست بریده دو بال سهمم شد
پناه روسری و خیمه و حجاب شدم
 
دلم شکسته سرم را به حرمله دادند
که مزد ذبح علی کودک رباب شدم
 
امان ز شمر و امان نامه...حال هم که سرت...
خجل ز نسبت خود با بنی کلاب شدم...
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]