فاطمه الزهرا هجوم به خانه وحی بدون نغمه تو نبودی و دود و آتش بودمحمود قاسمی

سرو قامت خمیده می بینم
یا کمانی ز نور می آید؟
به گمانم سوی اُحد امروز
زنی از راه دور می آید

زنی از جنس یاس و نیلوفر
یاس با ساقه شکسته شده
رنگ رخساره اش خبر میداد
قلبش از روزگار خسته شده

ناگهان ابر تیره ای آمد
بوی باران گرفت این صحرا
آن دمی که گرفت دستان
دو پسر بچه دست مادر را

مادری ناتوان تر از هر کس
مادری دل پریش و خسته و زار
می نشیند کنار قبر عمو
با دو چشمی شبیه ابر بهار

ناله سر می دهد، پناه پدر!
حمزه شیر گیر شیرافکن!
فاطمه هستم ای عمو برخیز
آمدم  خسته با حسین و حسن

ای عمو غربت مرا بنگر
بنگر فاطمه به چه حالیست
به تو سربسته گویم ای حمزه
بین این شهر جای تو خالیست

بین آن کوچه ای که یک روزی
بی حیایی به راه من سد شد
دست سنگین او چو بالا رفت
ناگهان حال و روز من بد شد

تو نبودی و دود و آتش بود
ز دل کودکان امان بردند
کاری از دست خسته ام نرسید
که علی را کشان کشان بردند

عربده می کشید نامردی
به در خانه ام لگد می زد
تو کجا بودی ای عمو آنروز
که به من حرفهای بد می زد

ای عمو جان بگیر دستم تا
خسته و سر به زیر گریه کنیم
خیز تا بر غریبی حیدر
بنشینیم و سیر گریه کنیم

در بیابان بی کسی آن روز
تا سما نا له های فاطمه رفت 
دل بی تاب و نا شکیبایم
از اُحد تا کنار علقمه رفت

یادم آمد که دختری روزی
سر قبر عمو فغان می داد
بین گریه کبود جسمش را
به عمو جان خود نشان می داد

در غروبی که آسمان خون شد
معجرم رفت و بی نقاب شدم
دور از چشم تو عمو عباس
خارجی زاده من خطاب شدم

گر نشد آب آبرو داری
به فدای سرت عمو جانم
از خجالت کنار این دریا
آب شد پیکرت عمو جانم ...

محمود قاسمی
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]