فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه تاكه چشمم به دو چشم حسنم می افتد...علی اکبر لطیفیان

چند روزي است سرم روي تنم مي افتد
دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد

گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد
چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد

بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد
من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد

دست من سر زده كافيست تكانش بدهم
مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد

دست من نيست اگر دست به ديوار شدم
من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد

سر اين سفره محال است خجالت نكشم
تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد

هر كه امروز ببيند گره مويم را
ياد ديروز من و سوختنم مي افتد

روز آخر شده و در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما كفني كم دارم

علي اكبر لطيفيان
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]