فاطمه الزهرا شهادت ، بستر ، کوچه بدون نغمه پیرهن، رو کرده دست گریه مسمار رامحسن حنیفی

گریه ها می برد نم نم سوی چشم تار را
سوز گریه آب کرده پیکر تب دار را
چون فدک از مادر ما حق گریه غصب شد
زیر چادر می برد او گریه بسیار را
مادرم هرچند مخفی کرده چشمان ترش
پیرهن، رو کرده دست گریه مسمار را
چند روزی می شود با ما غریبی می کند
چند روزی هست می بندد به سر دستار را
از همان روز دوشنبه که قباله پاره شد
از همان روزی که سد کردند راه یار را
یک قباله پاره شد، یک گوشواره هم شکست
کاش راضی می شد آن نامرد این مقدار را
بین کوچه رنگ دیوار از خجالت سرخ شد
با لگد کم کرد روی ضربه دیوار را
مادرم را می زد و همسایه هم کاری نکرد
آن که بوده شامل «الجار ثم الدار» را

محسن حنیفی
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]