فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه مرا خون جگر مکنحسن بیات لو

دیگر کنار بستر من دیده تر مکن
درد دل غریب مرا بیشتر نکن
وقتی که من به روی تو در باز می کنم
این قدر بر زمین زخجالت نظر مکن
هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی
یک تن زدشمنان خودت را خبر مکن
اصلا چرا تو این همه غمگین نشسته ای
زانو بغل مگیر مرا خون جگر مکن
با زینبم وصیت من شد که بعد از این
از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن
بانوی خانه ی توام و کار می کنم
پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن
در کوچه هم مغیره به تو  خنده می کند
از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن
راحت برو به بستر خود خواب ناز کن
شبها کنار بستر من دیده تر مکن

حسن بیات لو
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]