فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه نگـاه علیغلامرضا سازگار

اگر چه خصم، درِ خانه ریخت بر سر من
رواست گریـه کنیـد از بـرای شوهر من
مدینه گریۀ مـن سخـت خسته‌ات کرده
حلال کـن کــه بــوَد روزهای آخر من
خدا گــواست مــرا می‌زدند و می‌لرزید
چو گوشواره که لرزد به گوش، دختر من
ز تازیانــه بــوَد سخـت‌تر نگـاه علی
کــه ایستــاده غریبــانه در برابـر مـن
علی! که گفته غریبی؟ به این گروه بگو
که هست فاطمه تنها، تمام لشکر مـن
برای یاری من خویش را مده زحـمت
که پشت در شده ششماهۀ تو یاور من
پنـاه مـن شــده دیوار و، در شده سنگر
شکست پهلو و آتـش گـرفت سنگـر من
خدیجه نیست که از من کند پرستاری
از این به بعد دگر زینب است مادر من
دگــر زنــان مدینــه عیــادتم نکنند
مگــر کــه قاتلـم آیــد کنار بستر من
کنم ز لطف و کرامت شفاعت از «میثم»
که ریـزد از قلمش اشـکِ دید‌ۀ تر من

استاد غلامرضا سازگار
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]