فاطمه الزهرا بستر بدون نغمه غربت بانومجید لشکری

شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است
شب با سکوت بُغض علی خو گرفته است
آتـش زده به جان علی با شرار آه
وقتی که از ولیّ خدا رو گرفته است
در دست ناتوان خودش بعد ماجرا
اين بار چندم است كه جارو گرفته است
قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش
یکجـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است
حـتّی وجـود میخ و در و تـازیـانـه ها
عطر و گلاب از تن شب بو گرفته است
بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین
کشتیّ عمر فاطمه پهلو گرفته است
***
مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت
سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است

مجید لشکری

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]